هرگز از من مخواه که تو را فراموش کنم که من
در هوای تو و برای تو نفس میکشم.چشمان ابری
ام زیر سایه آن درختی که تو را دیدم بارها باریدند
و به امید دیدارت هر روز صبح با تمنا کوچه پس
کوچه ها را به نظاره نشستند.شاید نشانی از تو بیابند
.ای کاش دوباره بی خبر یک روز برای دیدنم
بیایی،من به انتظار دیدارت همیشه چشم به راه خواهم ماند
مرد سیگار میکشد ...
تو دود می بینی
او خاطره ...
دودی که از دهنم بیرون میاد ...
دود سیگار نیست ...
... قلبم سوخته ...
وای از روزی که ...
شریک خاطراتت ...
یک شماره خاموش باشد و یک سیگار روشن
سوختن قصه شمع است
ولی قسمت ما شد
شاید این سوختن ما کار خدا بود
آنقدر سوختم با همه بی تقصیری
که جهنم نگذارد به تنم تاثیری
دیگر کسی یاد ما گرگها نمیکند...
جنگل با خاطراتش...
بماند برای خرگوشهای زیبا...